... آرشیو مطالب پست الکترونیک لينك rss عناوین مطالب وبلاگ تم دیزاینر
صفحه نخست
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 25 بازدید دیروز : 9 بازدید هفته : 74 بازدید ماه : 108 بازدید کل : 8762 تعداد مطالب : 120 تعداد نظرات : 0 تعداد آنلاین : 1
دیشب به خوابی اندرون
کو عمق آن هر دم فزون
می گفت هاتف بی گمان
از مستی و عشق و جنون
گفتم که بی شک با منش
پندی حکایت می کند
روزی فقیری با صفا
مستوره َ جود و سخا
نان اش به من تقدیم کرد
با نیک خویی و وفا
دانستم اندر دوستی
من را رعایت میکند
زآن پس بدیدم مست ، مست
مردی ، صراحی اش به دست
حالش گواهی میدهد
می خورده از جام الست
جامی به دستم میدهد
من را سقایت کند
آن سو ترک مردی وزین
آنی از آن ، گاهی از این
از روزگار بی وفا
چون غصه دار است و حزین
اندوه خود را با خدا
گویی روایت می کند
جایی دگر مردی دو رو
پست و دنی ، بی آبرو
در خون پاک عاشقان
دستان خود کرده فرو
بی اعتنا بر عاقبت
دائم جنایت می کند
دیدم پلیدی تیره فش
درچهره او غل وغش
بر مردمان بد می کند
با کینه و حقد و عطش
گاهی بگوید ناسزا
یکدم سعایت می کند
پند است این ای جان جان
خواهی اگر امن و امان
دوری گزین از کار بد
نیکو بزی ، نیکو بمان
گر حاصلت نیکی بود
عالم دعایت می کند
القصه در این انجمن
دادم ، من از پندی سخن
خواهی بگیریدش به جان
یا بر بکوبیدش به خن
من گفتمش بی ادعا
حتما” کفایت می کند
نظرات شما عزیزان:
کد را وارد نمایید:
عکس شما
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.